من خودم را یک فرد باهوش، مستقل و سر سخت به حساب میآوردم. قبل از شروع آن رابطه زیان بار، در مدرسه سرآمد دیگران بودم، در ۲۲ سالگی اولین خانه را خریدم و بدون کمک دیگران از خودم و فرزندم نگهداری میکردم. همه اینها در حالی بود که دانشگاه هم میرفتم. با خودم فکر کردم تنها حلقه مفقود زندگی من یک شریک زندگی خوب است. کسی که با بودنش زندگی من شادتر شود. هرگز فکر نمیکردم عصر یک روز جمعه درست چند ساعت بعد از درست کردن شام، روی تخت اورژانس دراز کشیده باشم و از صورتم تصویر اشعه ایکس بردارم تا مشخص شود شکستگی ندارد.
رابطهای که از بیرون بسیار خوب به نظر میرسید دروغ از آب درآمده بود. ممکن است کمی عجیب باشد اما من هرگز به خاطر آن شب برای خودم متاسف نبودم. به خاطر اینکه اوضاع آنقدر بد شده بود که من مجبور شدم دست به کار شده و نیروی خودم را جمع کنم و از نو شروع کنم، احساس آسودگی فوقالعاده ای داشتم. اما از نو ساختن زندگی بعد از آن خشونت خانگی فرایندی دشوار و طولانی بود. از اینکه اجازه داده بودم اوضاع آنقدر بد شود احساس شرمندگی میکردم. هیچ پولی نداشتم و چند سال بعد را نیز درگیر فرایندهای قانونی طاقت فرسا بودم. کسانی که از زنها سوء استفاده میکنند معمولا برای اذیت کردن قربانیان خود از این روش استفاده میکنند.
چیزی که در آن دوران سلامت عقلی مرا حفظ کرد شرکت در کلاس باله بود. این کلاسها بر اساس روشی بود که یک بالرین آلمانی به نام لات برک (Lotte Berk) طراحی کرده بود. آنها باله را با پیلاتس، یوگا و ورزشهای سبک ترکیب کرده بودند. فرو رفتن در قلمرو ذهن و تناسب اندام به چیزی بیشتر از رهایی از استرس تبدیل شد. این تمرینهای ظریف قدرت و استحکامی که به شدت به آن نیاز داشتم را برای من به ارمغان آورد.
هر چه بیشتر تمرین میکردم، ذهن و جسم من قویتر میشد. در طول آن یک ساعت میتوانستم اضطراب خودم را پشت درهای کلاس گذاشته و شفافیت و انعطاف پذیری لازم برای مواجه شدن با چالشهای پیش رو را به دست آورم. و در نهایت درک درستی از خودم به عنوان یک کارآفرین داشته باشم. وقتی معلم تمرین باله شدم، در ابتدا فقط به پول فکر میکردم اما بعدا متوجه شدم پول دومین اولویت من در زندگی است. اصلا نمیدانستم این فرایند چیز عمیقتری را آشکار خواهد که روزی باعث خواهد شد من باشگاه خودم را افتتاح کنم.
در حالی که مشغول التیام دردهای خودم بودم، هر بار که در کلاس به دیگران تمرین میدادم, اعتماد به نفس بیشتری به دست میآوردم. از آن احساس تنهایی فاصله گرفتم و متوجه شدم من تنها نیستم. وقتی شجاعت کافی پیدا کردم تا داستان خشونت خانگی را در وبلاگ خودم بیان کنم، کم کم زنهای دیگری از همه طبقات اجتماعی که شرایط مشابهی را تجربه کرده بودند شروع به فرستادن پیام کردند.
هرگز یک زن را فراموش نمیکنم، مدیر قدرتمندی که به ظاهر در اوج موفقیت کاری قرار داشت. او برای من تعریف کرد که اساسا در خانه خود زندانی شده بود. او برای بیرون کردن کسی که از او سوء استفاده میکرد از مشاور، وکیل و مجریان قانون وقت گرفته بود، اما از ترس جانش پیش آنها نمیرفت. بر اساس گزارش ائتلاف ملی مبارزه با خشونت خانگی، در آمریکا به طور متوسط ۲۰ نفر در هر دقیقه توسط شریک جنسی خود مورد سوء استفاده قرار میگیرند. در طول یک سال در مجموع ۱۰ میلیون نفر میشود. هم زن و هم مرد. واقعا میتواند برای هر کسی اتفاق بیافتد.
میخواهم همه زنهایی که با این شرایط دست و پنجه نرم میکنند بدانند که تنها نیستند، بدانند که آنها قویتر از چیزی هستند که تصورش را میکنند. این نیرویی بود که پشت باشگاه من قرار داشت، کسب و کاری که در طول سه سال گذشته ایجاد کردم. کمیته قوی و حمایت کنندهای که در باشگاه حضور دارد به مشتریان کمک میکند سلامت ذهن و جسم و متعاقبا زندگی خود را کنترل کنند. این ماموریت بسیار سر و صدا به پا کرد و ما به سرعت در حال رشد هستیم.
من به دستآوردهای خود و کسانی که با من در کمک به زنان برای قویتر شدن، تمرکز داشتن و رضایت داشتن از خود، سهیم هستند افتخار میکنم. زمانی که در رسانهها یک داستان موفقیت آمیز را میبینیم، معمولا از پشت ماجرا چیزی نمیدانیم و فقط ظاهر قضیه را میبینیم. به عنوان یک مدیر به شدت احساس میکنم که باید قابل اعتماد باشیم و سختیها و رنجهای خودمان را بیان کنیم. بنابراین من به گفتن داستان خودم ادامه خواهم داد و توضیح خواهم داد مسیری که قبل از افتتاح باشگاه طی کردهام ساده و هموار نبوده است.
هرگز برای از دست دادن عزت نفس، احساس سرخوردگی، دراز کشیدن روی تخت اورژانس، جنگیدن برای گرفتن حکم محافظت، تیشه به ریشه زندگی خود و فرزندانم زدن، متکی شدن به مراکز بحران، از نو ساختن زندگی و احساس شرمندگی از داشتن یک فاجعه مخفی در زندگی، برنامه ریزی نکرده بودم. چیزی که آن زمان نمیدانستم و میخواهم همه کسانی که مورد سوء استفاده قرار گرفتهاند بدانند، این است که این جریانات هیچ ارتباطی به توانایی شما برای موفق شدن و پیشرفت کردن ندارند.
بهترین توصیهای که میتوانم بکنم این است که داستان خود را به یک نفر بگویید. میدانم شرمسار هستید و از نبردی که در پیش است ترسیدهاید. فقط با یک نفر در میان بگذارید. هر چه تعداد افرادی که میدانند بیشتر شود، احتمال اینکه دوباره در آن گرفتار شوید پایین تر میآید. گذشته شما آینده را تعیین نمیکند و یا تواناییهای شما را محدود نمیکند. چیزهای زیادی منتظر شما هستند. من به شدت احساس شرمندگی و بی لیاقت بودن میکردم. اما الان احساس شجاعت، اعتماد به نفس و موفقیت میکنم. شما شایسته زندگی زیبایی هستید که در انتظار شما است. به شرط اینکه اولین قدم که نیازمند شجاعت است را بردارید و ماجری خود را برای دیگران بیان کنید.
منبع
نظرات