برای یک کارآفرین کارکنان هم میتوانند بزرگترین موهبت زندگی کاری باشند و هم قاتل او. بسیاری از تصمیمات کاری که ما اتخاذ میکنیم حول این موضوع میچرخد که ما برای انجام چه کارهایی باید نیرو استخدام کنیم، چه کسی را برای انجام آن کار استخدام کنیم و زمانی که آنها را استخدام کردیم چگونه به آنها انگیزه و پاداش دهیم و مدیریت کنیم.
بعد از ۳۰ سال تجربه در مدیریت کارمندان، استخدام نیرو و مدیریت کارمندان دیگر شرکت ها، میتوانم به شما بگویم که ۳ نوع “سندرم” وجود دارد که بلا استثنا باعث خواهند شد که شما آرزو کنید که کاش هیچ وقت هیچ کارمندی استخدام نمیکردید. در ادامه به نحوه تشخیص این سندرم ها اشاره میکنم و به شما میگویم که چرا هرگز نباید این نوع کارمندان را استخدام کرد.
-
سندرم “وظیفه من نیست”.
احتمالا با این یکی آشنایی دارید. حتی شاید این الگوی رفتاری را با تصویر یک صاریغ (یک نوع حیوان که در آمریکا زندگی میکند) مرده که در وسط جاده افتاده و یک خط زرد رنگ روی آن چاپ شده است بشناسید.فکر کنم همه فهمیدند منظور من چه نوع رفتاری است، چون همه ما کارکنانی را دیدهایم (یا خودمان اینگونه بودهایم) که آنقدر خود رای هستند که هیچ وقت اتفاق نیافتاده است که خودشان خواهان انجام کاری باشند که در شرح وظایف آنها وجود ندارد و زمانی که از آنها پرسده میشود که چرا یک وضعیت و یا اشتباه فاجعه بار را اصلاح نکردهاند ، به نوعی به شما خواهند گفت که “وظیفه من نیست”.
تصور کنید که اگر همه نیروهای شما هیچ کاری به جز وظایفی که دقیقا برای او مشخص شده است انجام نمیدادند، چه اتفاقی میافتاد. هر موقع که یکی از کارکنان شما برای مسافرت و یا به دلیل بیماری سر کار حاضر نمیشد، شرکت شما از کار میافتاد. اگر زمانی حجم کاری بیشتر از چیزی میشد که انتظارش را داشتید و یا در یک پروژه شرایط بحرانی به وجود میآمد، کنترل کار از دست خارج شده و همه دچار سردرگمی میشدند. اگر نتوانید این نگرش را برای تمام کارمندان به وجود بیاورید، از هیچکدام از آنها نمی توانید انتظار داشته باشید زمانی که از انجام کار و یا مسئولیتی سر باز زدند از جمله “وظیفه من نیست استفاده” نکنند.
-
سندرم ” به آن دست نزن .وظیفه من است”.
ما معمولا این یکی را با خصوصیت قابل ستایش “مسئولیت پذیری” اشتباه میگیریم. بسیار خوب است که شما کسی را داشته باشید که مسئولیت نتایج یک کار یا پروه را به عهده بگیرد، اما زمانی که آنها آنقدر نسبت به این موضوع مالکانه نگاه میکنند که کس دیگری نباید این کار بکند، شما با یک بن بست مواجه شدهاید. زمانی که میدانید به دنبال چه هستید، چیزی که به متوجه آن میشوید این است که دیگر اعضای تیم در نتایج کارهایی که به این شخص تعلق دارد مشارکت نمیکنند. این اشخاص از اینکه دیگران هیچ کاری را مطابق استانداردهای آنها انجام نمیدهند شکایت میکنند، که ما دوباره با خصوصیت مثبت “طرز فکر متعالی” اشتباه میگیریم. در حالی که آنها قصد تخریب دستآوردهای دیگران را دارند.
زمانی که به جای باور کردن این رفتار آن را یک رفتار مالکانه بدانید، از آن به بعد دست پیدا کردن به نتایج خوب به خواست شما بستگی دارد. شما مشاهده خواهید کرد که او چگونه مانع رشد و پیشرفت دیگران میشود. همچنین متوجه خواهید شد که زمانی در فرایندها نیاز به پشتیبانی پیدا میکنید و یا نقطه ضعف در سیستم به وجود میآید که این شخص نمیتواند از عهده کار برآید. حتی ممکن است متوجه شوید که چقدر به این شخص وابسته هستید و این افراد چقدر اطلاعات زیادی دارند و به کس دیگری منتقل نکردهاند. مگر اینکه بخواهید به دلایل کنترلی و امنیت شغلی به آنها وابسته بمانید وگرنه باید در مواقعیکه آنها پیشنهاد دریافت کمک را رد میکنند در مقابل آنها بایستید.
-
“خدای من، این یک بحران واقعی است اما جای نگرانی نیست. من آن را حل میکنم”.
من این یکی را “سندرم شوالیه سفید” مینامم. زمانی که کارمندی با این رفتار داشته باشید، تعداد روزهای کسل کننده شما بسیار کم خواهد بود چون همیشه یک بحران وجود دارد. و احتمالا شما هر روز این کارمند را به لیست کسانی که باید از آنها تقدیر و تشکر کنید اضافه میکنید.به این دلیل که چالش هر چیزی که باشد، آنها از عهده حل آن بر میآیند.اما اگر توجه کنید شاید متوجه شوید که آنها آتش نشان قهرمانی هستند که خودشان آتش را به راه اتداختهاند. آنها آنقدر به مرد بحران بودن اعتیاد پیدا کردهاند که خودشان آتش بیار معرکه شدهاند تا مطمئن باشند بحرانی وجود دارد تا آنها با آن مقابله کنند.این کار ممکن است با به راه انداختن یک شایعه شروع شود تا دیگر کارکنان شما در مورد چیزی که در بدترین حالت یک مشکل کوچک است، تحریک شوند. یا حتی ممکن است به شکل تخریب های جدی خودش را نشان دهد.
هزینه داشتن چنین شخصی در بین کارکنان خود کاملا واضح است. حتی اگر آنها هر روز شما را از یک بحران نجات دهند، افزایش استرس و کاهش بهرهوری که آنها باعث میشوند، مخرب است.
به خاطر داشته باشید که رفتارهایی که به این “سندرم ها” نسبت داده شد، بندرت با خودآگاهی انجام میشوند و تقریبا هرگز با هدف دشمنی و عناد صورت نمیگیرند. اینها معمولا علائم عدم بلوغ احساسی یا ذهنیت به شدت نا امن هستند. میتوان با آموزش این سندرمها را درمان کرده، رفتار شخص را اصلاح کرده و طرز تفکر شخص را به کار و حمایت تیمی تغییر داد.
اما اگر به هرکدام از این سندرمها اجازه دهید در تیم کاری شما جا بگیرند، متوجه خواهید شد که طرز فکر مربوط به آن سندرم در کل فرهنگ شرکت نفوذ کرده و باعث از بین رفتن روحیه کارکنان شما، کاهش بهرهوری کسب و کار شما و افزایش سر دردهای شما خواهند شد.
منبع
عالی و آموزنده بود